شکوٍه
مرا در دولت مهرت نصیب از مهربانی نیست
جوانمردا ضعیف کشتن مرام پهلوانی نیست
به حق صحبت دیرین ترحم بر دل خونین
سکوت سرد رنج آور ذلیل همزبانی نیست
اگر دشت شب هجرت همه بیهوده پیمایم
ره گم کرده در ظلمت گناه ساربانی نیست
چنان تاراج گری کرده است سپاه تیرمژگانت
دگر بی خانمانها را امید خانمانی نیست
ببین در بحر عشق تو چه طوفانی ز هجرانست
نشسته کشتی در گل غرور بادبانی نیست
(arash.kh)