باز باران
باز باران با ترانه با نگاهی شاعرانه
می زند بر تار قلبم نغمه های عاشقانه
یادم آرد عهد دیرین خنده های سرخ شیرین
با دو پای کودکانه می دویدیم شادمانه
اوج گرمای تابستون سوز سرمای زمستون
می زدیم بیرون ز خانه با بهانه بی بهانه
هجر تو
اگر چه ساده رفته ای ز انحنای دیده ام
قسم ب داغ هجر تو که دل ز دل بریده ام
کویر زجر انتظار , من و یه صبر بی قرار
برای با تو بودنم چه بی امان دویده ام
نگاه سرد نارفیق زبان زخم ناشفیق
و من به احترام تو همه به جان خریده ام
غبار سبزت ای بهار ز جای پایت افتخار
بروی زخم دیده ام چو مرحمی کشیده ای
دلم رمیده از قفس در آرزوی همنفس
عجب به شوق دیدنت بدون پر پریده ام
نماد قصه ها شدم ز قصه ی ساده رفتنت
دگر به چشم مردمم نشان خواب ندیده ام
اگر چه ساده رفته ای ز انحنای دیده ام
ز تار و پود خاطرت چه پیله ای تنیده ام
شب یلدا
شب یلدای چشمانت من آن شبگرد بیدارم
میان کوچه های بغض پی مهتاب دیدارم
اگر درد است اگر درمان اگر تلخ است غم هجران
برای لحظه دیدار همه جورش خریدارم
مَلک معنا نمی یابد مگر در مُلک پنهانت
و من در حلقه مهرت به زنجیرش دلی دارم
مسیحا جوانمردی،جوانمردی مثال تو
ببخش بر من گناه عشق که بر عفوت امیدوارم
اگر عمری به گمنامی آرش رنجور ناکامی
بخواب ای بخت در خوابم که من مشتاق دیدارم
چشمان تو
اگر چشمان تو لیلاست من آن مجنون شیدایم
خیال مهربان توست چراغ راه شبهایم
به دشت نامرادیها چه غم از سوز حسرتها
که من عاشقتر از دیروز و شاید هم ز فردایم
در این طوفان غربتها هجوم موج عزلتها
من گم گشته از یادت بیا و کن تو پیدایم
شب یلدای هجرانت هنوز شبگرد تنهایم
در این بازار ناکامی چه سود این کهنه سودایم
سجده
امشبم قصه شب سجده به محراب تو بود
تا سحر گه سخن از چشمه در خواب تو بود
به تمنای تو لای تو ای شمع وجود
سوخت پروانه جان و همه بی تاب تو بود
سر خوشی جام خیالت چه خیالیست عجیب
رستم صبر مرا کُشته سهراب تو بود
مردمان کوچه بغض در تب و تاب رسیدن
آه مرا ز فریادی که در پنجره گرداب تو بود
خوب من طعنه مزن بر گل لبخندم که مُرد
فصل رویش مرا قسمت میراب تو بود